hacked by hitler

hacked by hitler

hacked by hitler

hacked by hitler

گپی با سیمین دانشور

 

 

نیلوفرنیاورانی-لادن نیکنام

به کوچه که پا می گذاریم شاید دیگر چشم هامان نمی بیند یا نمی خواهد که مثل همیشه ببیند. با هم حرف می زنیم. از بانوی داستان نویسی می گوییم و از دلهره گفت وگو. به خانه که پا می گذاریم دیگر یقین داریم که چشم هامان مثل همیشه نمی بیند. خانه از میان خواب های ما، خواب های زری و هستی سرکشیده، شبیه کشتی نجاتی است که ما در واپسین لحظه حرکت بر آن جهیده ایم. بانوی سکان دار کشتی با اقتدار و مهربانی بر عرشه روبه روی مان ایستاده است و کمی بعد می نشیند کنار ما. تصویرهای جلال بر جای جای این کشتی میان باد و باران بهار در حرکت است، در کنار کتاب ها و لوح های تقدیر. محو شده ایم در این پس زمینه دریایی. این صدای مرغان عشق است یا مرغ حقی که در کنار گوش هامان می گوید از فضای غم زده این روزگار. خانمی که از ما پذیرایی می کند می گوید این صدای سحر و سهیل جفت مرغ عشقی است که چند سالی است خریده تا سکوت اینجا شکسته شود، هر از چندی به جیغی که از عشق می گوید. بانو نام هامان را می پرسد. از نام یکی مان دالانی باز می شود سمت هندوستان و سفرش به آن دیار و یادی از سهراب. از خون دادن خودش و پریچهر حکمت که دوبار به شاعر کاشان خواسته اند حیات هدیه کنند. از مغز استخوان خسته یی که تاب نیاورد سرانجام و رفت. حسرتی می نشیند بر چهره بانو، ناخدای این کشتی باشکوه، وقتی از نویسندگان مهاجر می گوید و آنهایی که در این دیار دلمرده اند. اما خودش بارها و بارها بر تلاش و صبر و پشتکار پای فشرده و می گوید باید کار کرد. او گاه به نقطه یی دور، شاید عکس جلال، شاید آن درخت خرمالوی خیس از باران، خیره می شود و با ذوقی کودکانه از نوشته های خودش می گوید. ما هنوز چشم هامان بسته است وقتی از خانه بیرون می زنیم. دل به سفر نبسته از سفر بازگشته ایم. از سفری در خط زمان. با لبخندی گوشه لب هامان به رازهای مگوی سینه بانوی داستان نویس ایران فکر می کنیم که گاه شبیه ناخدایی بود سالم بازگشته از سفرهای بسیار، گاه شبیه مرغ حقی که در کنار سحر و سهیل از حق فریادی ساخت در گوش هامان و گاه همان سیمین دانشوری بود که پشت زری و هستی دیده بودیم اش نه یک بار که بارها خوانده ایم و می خوانیم هر آنچه می گوید و می نویسد.



به نظر شما چرا و چگونه ارتباط بین نویسنده ها و روشنفکرها با مردم در دهه چهل شکل موفقی داشت؟ الان ما شاهد چنین وضعیتی نیستیم. رمز آن موفقیت در دهه چهل چه بود؟

من سووشون را در سال 48 نوشتم. برای اینکه روشنفکرها فیس و افاده نمی کردند، با مردم می جوشیدند و آنها را راه می دادند. ولی شاملو کسی را راه نمی داد و می گفت وقت ندارم. من خودم شاملو را فرستادم امریکا. بعدها هم از من به خاطر این کار ممنون شد.

یعنی شما فکر می کنید روشنفکرها الان فیس و افاده دارند یا اینکه مساله چیز دیگری است؟

نه، روشنفکرها اصلاً از صحنه خارج اند.

چرا از صحنه خارج اند؟

خب حکومت قبول شان ندارد. این است که دیگر از همه بریده اند. دیگر بیشترشان مهاجرت کرده اند. آنهایی هم که اینجا هستند چون حکومت قبول شان ندارد منزوی شده اند.

زمان شاه هم حکومت نویسنده ها را قبول نداشت.

زمان شاه حکومت نویسنده ها را قبول داشت. چرا نداشت؟ در کتاب پاسخ به تاریخ نوشته شده که در زمان من نویسنده های بزرگی به وجود آمدند به خصوص از زن ها، سیمین دانشور. عده یی که مهاجرت نکرده اند در زمان حاضر برکنارند. یعنی حکومت ازشان حمایت نمی کند. برای همین بیشتر مهاجرت کرده اند. الان بیشتر نویسنده های خوب ما آلمان و امریکا هستند. دولت تقویت نمی کند.

در صورتی که ما می بینیم خیلی ها می گویند زن ها بعد از انقلاب فعال تر شده اند، رشد کرده اند، ولی در عین حال ما بعد از انقلاب یک سیمین دانشور نداشته ایم. چرا این اتفاق افتاد؟ از بین این همه زن نویسنده یک نفر را نمی شود با سیمین دانشور یا چند نویسنده شاخص دیگر مقایسه کرد.

ما الان کی را داریم؟ سهیلا بسکی، ناهید کبیری و زویا پیرزاد که خوب می نویسند. ولی از همه بهتر همان زویا پیرزاد است با کتاب «چراغ ها را من خاموش می کنم» و یا از همه بهتر منیرو روانی پور است. فوق العاده است. سه قصه اول کتاب کنیزو شاهکار است. «اهل غرق»اش هم خوب است. ولی یک خرده تحت تاثیر من نوشته.

یعنی هر چه جلوتر می آییم نویسنده مطرح زن نداریم. حالا بحث ما یک کم از روشنفکری منحرف شد و آمدیم توی ادبیات. دیگر نویسنده مطرح نداریم. انگار همین طور دارند کم رنگ تر می شوند.

برای اینکه حمایت نمی شوند. بعد هم بیشتر مهاجرت کرده اند. می دانید نویسنده تشویق می خواهد. دولت که تشویقی نمی کند، ضمناً نویسنده های خوب بیشتر ترجیح داده اند بروند.

خانم دانشور فکر نمی کنید که در زمان گذشته زبانی که نویسنده ها در شعرها و داستان ها و مقاله ها به کار می بردند، به زبان مردم یک جورهایی نزدیک تر بود؟ الان همه اش مدل های داستان نویسی را شاهدیم که دغدغه شان زبان ورزی و نوعی تجربه گرایی است. آیا این یکی از عواملی نبوده که مردم را از ادبیات دور کرده است؟

چرا. ببین الان شاعرها همه از روی دست هم شعر می نویسند. یک شاعر برجسته نداریم، همه همان قدیمی ها هستند. اوجی الان شاعر برجسته یی است. واقعاً برجسته است. برای همین من برای کتاب اش مقدمه نوشتم؛ مرگ آگاهی و گذر زمان. قدیمی ها هنوز بهترند. شاعری مثل شفیعی کدکنی خیلی شاعر خوبی است. شاعران جدید همه شان از روی دست هم می نویسند. من مجله ها را مرتب می خوانم، همه حرف ها مثل هم است. شبیه هم است، چیز مهمی نیست، حرفی برای گفتن ندارند. آدمی که شاعر است یا نویسنده استعداد که به جای خود، موهبت اش را باید داشته باشد ،علاوه بر استعداد باید تلاش و پشتکار داشته باشد. الان شاعر خوبی بین این جوان ها پیدا نشده است. علت اش می تواند مهاجرت هم باشد. چرا، شب شعر هم گاهی دارند. بعضی وقت ها به شب شعرشان رفته ام. ولی چیز خاصی ندارند.

چرا فضای اندیشه این شکلی شده؟

چون حرفی برای گفتن ندارند. آدم هم باید تلاش کند هم حرفی برای گفتن داشته باشد. من نمی دانم کجا نوشتم «خدا کلمه را رایگان به ما نداد» کلمه را به ما داده که با آن حرف حق بزنیم. نمی شود الان حرف حق زد.

یعنی شما ریشه را در شرایط اجتماعی می دانید؟

بله.

فکر می کنید شاعران و نویسندگانی که مهاجرت کرده اند در آن طرف موفق ترند؟ مثلاً عباس معروفی بهتر از «سمفونی مردگان» می تواند بنویسد؟

عباس معروفی الان دارد یک رمان می نویسد. بله. می تواند بهترش را هم بنویسد. ولی بهترین کارش سمفونی مردگان و پیکر فرهاد است. پیکر فرهاد تکه هایی دارد که آدم اشک به چشم هایش می نشیند. آنجا که آن زن دارد می رود و می خواند «امشب صدای تیشه از بیستون نیامد / شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد» خیلی قشنگ است. حالا هم دارد می نویسد.

یعنی شما می گویید شانس برای نویسنده های ما در آن طرف بیشتر است؟

عباس معروفی که این طرف چاپ می کند. آنها می توانند آن طرف بنویسند و اینجا چاپ کنند. ما با هم نامه نگاری می کنیم. من برای سمفونی مردگان قلم و خودنویس جلال را به او اهدا کردم. معروفی می خواست بیاید ایران. گفت از فرودگاه مستقیم می آیم خانه تو. گفتم بیخود چنین کاری نکن. معروفی برای همین هم دیگر نیامد.

خانم دانشور ولی داستان ها و شعرهای آن طرف هم فضای مهاجرت دارند. دیگر این طرفی نیستند. شاید فضای فکری را در یک دیدگاه دیگر پیدا کرده و نوشته اند، ولی داستان های آن طرف هم شبیه هم است. چون همه می خواهند از درد غربت حرف بزنند و تا رها شوند طول می کشد. چیزی از فضای ایران در آن داستان ها احساس نمی شود.

الان بهترین کسی که در زن ها می نویسد، منیرو است. در نویسنده های آن سوی آب هم نویسنده موفق داریم. مهم راه رفتن است. رسیدن مهم نیست. خیلی ها الان در راه هستند.

به نظر شما یکی از بلاهایی که به جان جامعه ادبی ما افتاده این نیست که خودشان هم با هم اتفاق نظر ندارند؟ یعنی در واقع خودشان از همدیگر حمایت نمی کنند. چرا این اتفاق افتاده؟ از زمان های قدیم هم این جریان به این شکل روی می داده یا تازگی ها به این شکل درآمده است؟

نه. تازگی ها این طور شده است. به خاطر جو است، جو غم انگیزی است. همه ناامیدند. به خاطر این با هم نمی جوشند که یک عده که رفته اند بقیه هم کنار گذاشته شده اند. آنهایی که مانده اند عددی نیستند مثلاً مندنی پور هم نویسنده خوبی است. داستان بشکن دندان سنگی را داستان خوبی است. یا هشتمین روز زمین هم داستان خوبی است. از امریکا به من زنگ زد. خیلی غربت زده شده. گفت یک دقیقه هم نمی مانم. برمی گردم. گفتم کلاس هایشان را برو. خود امریکا را ببین. داستان هایت را ترجمه کن.

سانسور چی خانم دانشور؟ سانسور چه اثری بر ادبیات ما گذاشته است؟

سانسور فضا را غم انگیزتر می کند. به چه امیدی یک جوان بنویسد؟ وقتی کارش مثله می شود، خب ترجیح می دهد که اصلاً کار چاپ نکند.

قدیم وقتی نسل شما داستان می نوشتند موقع خلق به عناصر اضافه فکر نمی کردند. ذهن را آزاد می گذاشتند تا هر طور که خواست عمل کند. الان نویسنده ها از قبل از نوشتن به یک سری چیزها دائم فکر می کنند. خودشان به خودشان بعضی چیزها را دیکته می کنند. نسل شما آزادانه تر می نوشتند. نظرتان در این باره چیست؟

من هم سوالی در همین ارتباط دارم. خودسانسوری از سر اجبار است. وقتی آثار آدم مثله می شود، ناچار خودش خودش را سانسور می کند. الان کلی کتاب در وزارت ارشاد مانده که مجوز نداده اند.

از نسل شما هم کسی خودسانسوری می کرد؟

من سال 48 سووشون را نوشتم. قبلاً شهری چون بهشت را نوشته بودم. اما نه، از نسل من کسی خودسانسوری نمی کرد.

خانم دانشور نویسنده های نسل شما شجاعانه تر می نوشتند.

خیلی... خیلی شجاعانه می نوشتند.

الان انگار که دیگر چنین روحیه یی وجود ندارد.

من که گفتم؛ بیشترشان رفتند. الان نویسنده ها دلزده اند.

راه خلاصی را در چه می دانید؟

نویسنده ها نباید اسیر مردم شوند. مردم باید اسیر نویسنده شوند.

چطور مردم اسیر نویسنده می شوند؟

وقتی نویسنده حرف حق بزند، مردم اسیرش می شوند. خدا واژه ها را به ما داده تا حرف حق بزنیم. الان بیشتر مردم ترجمه داستان می خوانند. طرفدارانش بیشتر شده است. آثار خود نویسنده های ایرانی را خواننده ها دوست ندارند بخوانند.

شما زمانی رئیس کانون نویسندگان بودید. نقش کانون را خودتان می دانید.

می دانید من چرا رئیس کانون شدم؟ برای اینکه دو تا بودند که ضد هم بودند. یکی به آذین که کمونیست بود یکی جلال که مذهبی شده بود. خب... وقتی رای گیری شد من بردم برای اینکه من بی طرف بودم. پیش امام (ره)هم که رفتیم من رئیس کانون نویسندگان بودم.

کانون و محافل روشنفکری از نویسنده ها حمایت می کردند. عملاً الان برای کانون چه اتفاقی افتاده؟

اصلاً حالا نداریم. الان کلی کتاب منتظر مجوز نشر هستند. الان بیشتر نویسنده ها دلمرده اند. ترجیح می دهند کارهایشان چاپ نشود.

کارکرد جایزه های ادبی را چطور می دانید؟ به نظرتان این جایزه ها به رشد بعضی جریان ها در نویسنده ها کمک می کند؟

خب مشوق است. مشوق نویسنده است. خود بنده که خیلی خوشحال شدم. از پکا که جایزه بردم خیلی خوشحال شدم. اینجاست. همین جا بالای سرتان.

(خانم دانشور به تاقچه یی کوچک بالای سرمان اشاره می کند. نگاهی می اندازیم و دوباره محو صحبت های او می شویم. جایزه ها و لوح های دیگری هم بر تاقچه نشسته اند.)

اگر از تو تعریف کنند، تشویق می شوی ولی نادیده بگیرندت و در جمع باشی و مثله شوی ناراحت می شوی.

زمانی که خود شما شروع به نوشتن کردید همه به ارزش ها و آرمان های خاصی اعتقاد داشتند. هم جوان ها و هم روشنفکر ها. الان نه تنها در ایران که در کل دنیا ما به دوره یی رسیده ایم که ارزش ها و آرمان ها به کنار رفته اند.

بله. دلزدگی به وجود آمده است.

فکر نمی کنید ایران هم تحت تاثیر فکرهای آن سوی آب قرار گرفته است. یعنی این فضا یک فضای جمعی است که هیچی برای جوان ها به عنوان امر قطعی پذیرفتنی نیست.

بله. اولاً عدم قطعیت هایزنبرگ درست است، ثانیاً من بیشتر همه چیز را معلول دلزدگی می دانم. به منیرو می گویم چرا نمی نویسی؟ عاشق غلامرضا هستی، باش ولی بنویس. ولی او زیاد نمی نویسد. اخیراً قصه یی نوشته بود در مجله یی خواندم که خوب هم بود.

برای نویسنده به نظر شما ارزش ها و باورهایی نباید باشد و از آن نگهداری شود تا از آنها انرژی بگیرد.

صددرصد. ولی کی چنین کاری می کند؟ نمی شود همه حرفی را زد.

مثلاً شعر شاملو یا داستان جلال چه تاثیر زیادی روی جامعه داشته. یعنی آن تاثیرها الان از بین رفته. مردم به همه چیز بی توجه شده اند.

ببین قدیمی ها بهترین هستند. اگر حرفی برای گفتن باشد همان قدیمی ها هستند که حرفی دارند. تو اگر می خواهی موفق باشی باید حرف حق بزنی.

و برای گفتن حرف حق باید اتفاق های اطرافم را خوب بشناسم. خانم دانشور جوان ها کم می خوانند.

جوان ها اقبال نمی کنند، چون هیچ کدام نمی خواهند حرف خودشان را داشته باشند.

از قدیمی ها هیچ کس تحت تاثیر دیگری شعر نمی گفت؟

نه، اصلاً. مثلاً اوجی را نگاه کن. اولاً سبک دارد، شاعران فعلی سبک ندارند. دوماً حرفی برای گفتن دارد. یا احمدرضا احمدی. او نیمای کویر است، نوستالژی باران دارد. این نوستالژی باران در کارهایش شنیده می شود.

خانم دانشور فکر نمی کنید یکی از مشکلات داستان نویس ها یا شاعران ما زیاد پرداختن به مسائل درونی و ذهنیات باشد؟

آنها به آنچه در جامعه اتفاق می افتد به نوعی بی توجه اند. من چند بار باید جواب بدهم وقتی آثار تو مثله می شود، چگونه می توانی به جامعه توجه کنی.

مگر زمان شما هم همین مشکلات به شکل دیگری وجود نداشت؟

نه، سووشون 17 بار چاپ شد، خب این یعنی خیلی خواننده داشته.

وضعیت ساربان سرگردان چگونه بود؟

88 هزار چاپ کرد و تمام شد.

الان چه کار جدیدی در دست دارید؟

آ... لو نمی دهم. (همه می خندیم.)

خانم دانشور هیچ وقت نخواسته اید شعر بگویید؟

شعر... چرا. مثلاً در جزیره سرگردانی مرگ رویا هست. در آنجا شعر گفته ام، بالاخره وقتی طبیب را برای مردم می آورند متوجه می شوند که رویای آنها تمام شده است، شعر خیلی در آن هست. می گوید سیاره یی دم دستم نیست که با آن درددل کنم و بگویم از این تعلیق چه سود.

شما یک نویسنده یی هستید که بعد از پنجاه یا شصت سال هنوز پویایید. هنوز می نویسید و مطرح هستید. چه کار باید کرد که سایر نویسندگان مثل شما باشند؟

این را رضا سیدحسینی در تجلیل من گفته بود که هنوز سیمین دانشور فکرش جوان مانده است. شاید رمز کار در این باشد، تو جزیره سرگردانی را که بخوانی می بینی شخصیت آن خیلی جوان است. هستی خیلی جوان است. البته چون مثله شده و ناخودآگاهی اش خیلی منعکس نمی شود ولی با این حال حتی شعر می گوید.

چطور می شود این فکر را جوان نگه داشت؟

با تلاش و داشتن صبر و بعد مغزی که یک عمر فعال بوده فعالیت اش را حفظ می کند.

هیچ وقت در زندگی حرفه یی تان دچار افسردگی و دلمردگی در حین کار نشده اید؟

نه هرگز.

خانم دانشور شما روزها چقدر مطالعه می کنید؟

(خانمی که مسوول رتق و فتق کارهای خانه خانم دانشور است فوری در جواب ما می گوید، بیشتر وقت ها خانم فقط مطالعه می کند.)

همه وقتم به مطالعه می گذرد.

تازه ترین کتابی که خوانده اید چه بوده است؟

ساکی که اسم نویسنده اش یادم نیست. هر نویسنده یی که کارهای جدیدش را برایم بفرستد با علاقه می خوانم. چند وقت پیش یکی از دوستان زنگ زد و گفت قرار است جایزه نوبل را به شما بدهند.

بیخودی قند توی دل آدم آب می کنند. بعد خودم نمایشنامه های هارولد پینتر را خواندم که جایزه نوبل را گرفت. دیدم انصافاً از کارهای من بهتر بوده است. حق اش بود. من در قیاس با خیلی از نویسنده هایی که جایزه نوبل را گرفتند ضعیف تر می نویسم. تعارف که نداریم. اما کارهای اغلب نویسنده هایی که کتاب هایشان را می فرستند می خوانم. هنوز کارهای روانی پور، مندنی پور را می خوانم. خب آنها شاگردهای گلشیری بودند. گلشیری و کلاس های نویسندگی اش خیلی تاثیر داشت. تنها اشکال گلشیری ابهام آن است. کار وقتی خیلی ابهام داشته باشد سترون کننده است. کار نباید سخت فهمیده شود باید طوری باشد که همه آن را بفهمند. البته مندنی پور هم ابهام دارد باید صاف و صریح و راحت حرف زد. حرف حق.

نگاهی کوتاه به جهان داستانی سیمین دانشور
واقعیت سرگردان جهان معاصر

مه ناز رونقی

سیمین دانشور بانوی ادب معاصر فارسی در سال 1300 در خانواده یی مرفه و فرهنگی در شیراز متولد شد، پدرش دکتر ایل و سیمین به همراه پدر به اطراقگاه ایل قشقایی زیاد می رفت. تصاویری که از زندگی ایلیاتی دیده بود در سووشون به تصویر کشیده شده است، زیباترین آن صحنه ها سووشون است که در زمان ییلاق - قشلاق ایل معمولاً این تعزیه را نمایش می دهند.

در سال های 22-21 حضور متفقین در شیراز اولین جرقه ها را در ذهن دانشور برای طرح سووشون روشن کرد. خودش می گوید؛ «در سال 21 به شیراز رفته مواجه شدم با ستاد متفقین یعنی انگلیسی ها در شیراز. حزب توده هم بود. سربازان هم پلاس بودند. بعد هم مدرسه یی که می رفتیم مدیره اش انگلیسی بود و بیشتر معلم ها و اسم مدرسه مهر آیین بود و ما بیشتر درس ها را به انگلیسی می خواندیم، طرح سووشون از همان سال 22 در ذهن من داشت ریخته می شد.»

سیمین دانشور و جلال آل احمد در سفری از شیراز به تهران در سال 1327 آشنا شدند و ازدواج کردند. دانشور دکترای ادبیات فارسی است و تخصص در زیباشناسی گرفته است. وی استاد دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران بود.

او هنوز دانش آموز بود که اولین مقاله اش در روزنامه پارس در شیراز چاپ شد. بعد با مطبوعات دیگر همکاری کرد و قصه ها و مقالات و طنزهایش در روزنامه ایران، مجله امید، آرش و سخن و الفبا چاپ شد.

دو کتاب «آتش خاموش» و «شهری چون بهشت» را پیش از دانشگاه چاپ کرد. وی نخستین زنی بود که در سال 1327 هـ ش مجموعه داستان های کوتاه خود را به شکل کتابی به چاپ رساند.

سیمین دانشور را می توان پرتیراژترین نویسنده جدی ادبیات معاصر دانست. سووشون او دو بار در انگلیس و امریکا ترجمه شد و تیراژ این کتاب از مرز 400 هزار نسخه نیز گذشت.

زندگی دانشور را به سه دوره می توان تقسیم کرد؛

دوره نخست کودکی و نوجوانی است. در خانواده یی بزرگ از نظر تعداد و موقعیت اجتماعی، در باغی بزرگ و خانه یی مرفه، این دوره با آموزش و تربیت خردمندانه سنتی در سفر به تهران و ورود به مدرسه امریکایی و مرگ پدر و پایان داستان باغ های شیراز تمام می شود.

دوره دوم خانم دانشور مترجم و هنوز دانشجو است. این زمانی است که ساختار کلی ادبیات جهانی و ارتباط آن با زمینه های دیگر هنر در ایران مبهم و ناشناخته است. گروه معدودی از راه آشنایی با زبان شناختی محدود این شناخت را به دست آورده اند و بالطبع شگفت زده و تاثیرپذیرفته از آنند.

سیمین دانشور در این طبقه جای دارد.

زندگی با جلال توام است با آموزش، دیدن، شناختن افراد، سفر به امریکا و داشتن خانه یی که کانون برخورد افکار و منش های خاص است.

دوره سوم، زندگی سیمین دانشور پس از جلال است که مهم ترین دوره زندگی اوست که فرصت یافته تا گذشته را دوباره ببیند.

زن در آثار سیمین دانشور

در داستان های سیمین دانشور اغلب به دغدغه های زنان به ژرفا نگریسته شده است و زن چهره مستقلی از خود به نمایش گذاشته است. در رمان سووشون زری قهرمان این قصه نمونه زنی است که کمتر در ادبیات مان با آن مواجهیم. او راه یوسف را ادامه می دهد.

در جزیره سرگردانی دانشور خواسته است از دید یک زن به فرآیند تاریخ و زندگی بنگرد. در این رمان حیرانی زن از دنیای مردانه توصیف می شود، چنانچه می خوانیم؛

«مادربزرگ گوش می ایستاد، مامان عشی و حالا هستی، از دوران مردسالاری بیشتر زنان گوش ایستاده اند، دروغ گفته اند، تحمل کرده اند، چرا که راهی به جمع جدی مردها نداشته اند، زن ها از ترس مردها دروغ گفته اند و می گویند...»

روحی مادرانه بر همه این رمان حاکم است که هیچ چیز نابخشودنی تر از گریز از باروری و عطوفت مادرانه نیست. زنان آثار خانم دانشور ارزش های نمونه پذیرفته شده جامعه را مورد پرسش قرار می دهند. این زنان ارزش های دنیای مردانه را با تردید می نگرند. هر دو رمان خانم دانشور مضمونی سیاسی، اجتماعی دارد و زنان رمان ها دارای تفکر سیاسی هستند.

هستی ادامه زری است و او در واقع به دنبال پاسخ برای پرسش های ذهن جست وجوگرش در دنیای مدرن است. اوبا تردید به انتظارات جامعه از افراد و درونی کردن و توجیه آنان برای خودشان می نگرد. این هست شدن او موقعی اتفاق می افتد که در بحث با دیگری است. او در چالش با جهان پیرامون و مسائل آن رشد می کند، تردید می کند و تعالی می یابد.

هستی دختری است که آرامش را کنار مرد جست وجو می کند. این شناخت دقیق سیمین دانشور از زن و روانشناسی زنانه است به طوری که در مجموع روح زنانه اثر چشم را می نوازد.

زنان دانشور تقدیر مادرانشان را زندگی می کنند گویی زندگی آنان چیزی جز تکرار سرنوشت یکدیگر نیست.

مادر هستی، شوهر مبارزی داشته که در راه حراست از جان یک رهبر ملی جان باخته. بعد با یک مرد پولدار ازدواج کرده است. اینجا هستی نیز درست در موقعیت مادرش قرار می گیرد. اما این بار هستی مراد را به نفع سلیم رها می کند. هستی در واقع به تعریف جامعه یک دختر غیرعادی نیست، سیاسی نیست، هنرمند نیست، او اینها را برای رسیدن به آرزوهایش دستمایه خویش قرار می دهد و بی آنکه از درون متحول شود و به استقلال برسد به نقشه های مادرش تن می دهد. و این نشان گم شدن یا انفعال عنصر مادینه در همه عرصه هاست. انگار زن می خواهد با روحیه یی مردانه پا به عرصه میدان نهد، با روحیه یی که به اصطلاح روانشناسانه اش بار دیگر برتری آنیموس در آن تضمین شده. (قدرت طلبی، سلطه جویی، پرخاشگری و خشونت، این ویژگی هاست که یونگ در زنان آنیموس زده بازمی یابد.) چنین می نماید که دانشور می کوشد تا به پاسخی بنیادی تر دسترسی یابد. پاسخی که شاید در ژرفای ناخودآگاه قومی او مکنون مانده و بیشتر هماهنگ با دیدگاه فرزانگان و فیلسوفان کهن چین است که این همه سرگشتگی به دلیل فروپاشیدگی هم ترازی زنانگی- مردانگی شکل گرفته و این بسیار پیچیده تر از نگاه فمینیستی است.

به نظر می رسد که حتی سبک نویسنده جان گرفته از نفس مادرانه اوست. انگار بر سر آن است که تا صدای همه فرزندان زمین را ثبت کند.

چهره دوگانه زن در اسطوره

در اسطوره های کهن ایرانی با چهره دوگانه زن روبه روییم. پیش از هر کس هدایت نویسنده بزرگ در بوف کور زنی واحد را که گاه به صورت لکاته و به چهره اثیری درمی آید تصویر کرده است. در جزیره سرگردانی سیمین دانشور این دو سیمای گوناگون در دو زن عمده داستان یعنی عشرت (مادر هستی) و هستی رخ می نماید. با این تفاوت که دانشور گویی جابه جا می کوشد تا مرز این تفکیک را درهم بشکند. و آیا این از سر تصادف است که هستی که نامش پژواکی است فارسی از نام حوا (مادر همه هستنده ها، حیات) دختری است حیران در جزیره سرگردانی. هر چه هست این مادینه نخستین با همان ساده دلی از اعماق اسطوره ها به واقعیت سرگردان جهان معاصر پرتاب می شود.

جهان بینی سیمین دانشور و نگاه او به زن در آثارش

- نویسنده تنهایی را در ذات هر زنی می داند که تنها با هنر و یا مرد می تواند به انتها برسد.

- تصویرگری ماهرانه از تضادهای زنانه برای به دست آوردن آزادی و امنیت که از دیدگاه نویسنده در تقابل هم هستند.

- توجه به اسطوره های ملی، قومی

- طراحی و تصویرسازی از آدم های عادی و دغدغه شان

- تنهایی جبری کلیه شخصیت هایی که به گونه یی متفاوت عمل می کنند.

- تصویرسازی از پیرزنانی که متفاوت با عرف و سنت همیشگی عمل می کنند و خود پیشتازند. (مادربزرگ هستی)

- شناخت کامل و تصویرگری هنرمندانه یی از زندگی و روابط شهری امروز

- شناخت دقیق از عرفان شرقی

- تمایز آثار از دید و نگاه زیبایی شناسی و استتیک

- نگاهی به تضادهای انسان معاصر

- زن محور بودن آثار

- تاثیر عمیق تاریخ معاصر

نگاهی به دو اثر ماندگار نویسنده

نویسنده براساس اسطوره سیاوش رمان سووشون را می نویسد، این رمان با اتکا به کلیتی در وجدان جمعی و میراث تاریخی مان مرگ سیاوشان را به تصویر می کشد، از سوی دیگر جزیره سرگردانی داستانی در تعلیق است. این تعلیق دیالکتیکی خواننده سووشون را ناخشنود می کند.در سووشون تکلیف همه چیز روشن است و ما با اثری با بن مایه سیاسی، اجتماعی و زن محور روبه روییم، اما جزیره سرگردانی دنیای سرگردان معاصر است. آدم ها مرز ندارند.

در سووشون قهرمانان دوسوی مرز مشخص ایستاده اند.

در جزیره سرگردانی این مرزها همه درهم می شکند. جزیره سرگردانی به اعتباری می تواند محصول سال های زندگی خودمان باشد که در آن سرگذشت هستی نسلی که در دهه چهل بالیده و در دهه پنجاه به بن بست رسیده به تصویر کشیده شده است. این کتاب گزارش بودن آدم های متفاوت است و گزارش بودن خود سیمین دانشور جسارتی می طلبد که فقط شایسته اوست. از میان شخصیت ها توران جان (مادربزرگ) شخصیت جا افتاده تری دارد، با پرداخت عمیق و زبانی زنده. نویسنده در اینجا مادربزرگ تکراری آثار ادبی را نمی سازد و توران جان در رمان زندگی می کند، فکر می کند، تخیل می کند و با خواننده همراه می شود.

سیمین دانشور در هر دو اثر واژه را به تمثیل مبدل کرده است. او نویسنده یی جسور است که از روایتی نوستالژیک، اسطوره یی و زیبا چون سووشون به دل شهرنشینی- تهران- سفر کرده است هر چند در اینجا نیز جزیره سرگردانی تمثیلی از ایران مان است. او در این اثر پیچیدگی روانی مردم ایران را نیز به تصویر کشیده است، تاریخ، اسطوره، جغرافیا، هنر، مردم، عشق و سیاست تماماً در آثار این بزرگ بانوی ادبیات مان موج می زند. باشد که بنویسد سال به سال لحظه به لحظه از رنج ها تا سرگردانی هامان...

منابع؛

1- صد سال داستان نویسی ایران

۲-مجله ی تکاپوذی وبهمن۱۳۷۲

نقل از اعتماد


خبر از همه جا و همه چیز

انفجار بمب در افغانستان و کشته شدن 6 سرباز کانادایی مستقر در این کشور، روزنامه های کانادایی را تکان داد. روزنامه هایی که در تعطیلات عید پاک تنها عکس های مربوط به برگزاری این جشن را استفاده می کردند، روز گذشته عکس و مشخصات شش سربازی را در صفحه اول خود چاپ کردند که در جریان بمب گذاری های افغانستان کشته شدند. نکته جالب اینکه در این روزنامه ها فقط نام 5 سرباز نوشته شده. آنها به درخواست خانواده از نوشتن نام و مشخصات ششمین سرباز خودداری کرده اند.

دومین بزغاله حاصل از تکثیر سلول های غیرجنسی (سوماتیک) دیروز در چین متولد شد و از همین رو است که روزنامه های چینی عکس او را در صفحه اول خود چاپ کرده اند. این بزغاله که 5/5 کیلوگرم وزن دارد و ماده است هنوز هیچ اسمی برایش انتخاب نشده. اولین بزغاله یی که به این روش متولد شده مربوط به تحقیقات دانشمندان چینی و امریکایی و در آزمایشگاه های ایالات متحده و در سال 2001 است. که البته کشور ما نیز از این ماجرا عقب نمانده و یک بره شبیه این بزغاله را سال گذشته متولد کرد. برای روزنامه هایی که فقط و فقط سرگرم اتفاقات عید پاک و تخم مرغ های رنگ کرده بودند، خبر تولد بزغاله از طریق تکثیر سلول های غیرجنسی می تواند غنیمت به حساب بیاید.

ژولیت بینوش بازیگر فرانسوی هالیوود و برنده جایزه اسکار به جنوب سرزمین های اشغالی و نوار غزه سفر کرده تا در فیلم «متارکه» بازی کند. او نقش زنی را به عهده گرفته که برای جست و جوی دخترش به غزه سفر می کند، دختر مهاجری که با حکم پلیس امنیتی اسرائیل از محل سکونتش رانده شده. بینوش فروردین ماه سال گذشته به ایران سفر کرد و به عکس یک بسیاری از روزنامه های ایرانی تبدیل شد. او حالا یکی از خبرسازترین چهره های موجود در فلسطین است

اصلاً مهم نیست که درست چند کیلومتر آن طرف تر در کابل افغان ها با کابوس بازگشت طالبان و انفجارهای گاه به گاه بمب و... دست و پنجه نرم می کنند. بیماران روانی بستری در مرکز روان درمانی جلال آباد افغانستان فارغ از همه این کابوس ها زندگی خودشان را می کنند. می رقصند، بازی می کنند، غمگین می شوند و... زندگی در تیمارستان جلال آباد به گونه یی دیگر در جریان است. شاید به همین خاطر است که عکاس رویترز را واداشته تا دوربینش را به دست بگیرد و تصاویری از اینگونه زندگی برای مخا طبا نش تهیه کند.

زاک جانسون با قهرمانی در تورنمنت مسترگلف برای دومین بار پیاپی داغ پوشیدن ژاکت سبز را به دل تایگر وودز، اسطوره امریکایی این رشته گذاشت. سال گذشته هم فیل میکلسون، آقای سمت چپ ژاکت را به تن کرد و طبق آداب و رسوم تورنمنت مستر و آن طور که در عکس می بینند او به عنوان قهرمان پیشین در پوشیدن ژاکت به قهرمان فعلی کمک می کند. ناکامی های تایگر وودز فعلاً ادامه دار است و به همین خاطر هم روزنامه معتبر واشنگتن پست امریکا عکس یک خود را به قهرمان جدید گلف اختصاص می دهد و تاکید می کند از وودز قهرمان خبری نیست.

نقل از :اعتماد