hacked by hitler

hacked by hitler

hacked by hitler

hacked by hitler

ترس

 

 من آن روز...

من آن روز می گفتم

که «از مار می ترسم.»

و تاکید می کردم

که «بسیار می ترسم،»



به بازی، طنابی را

تن مار می کردی،

من آشفته می گفتم؛

«ازین کار می ترسم،»



چو بر دوش می بستی

دو مار دروغین را،

به فریاد می گفتم؛

که «بردار، می ترسم،»



تو گفتی که «ضحاکم،»

من از درد نالیدم

که «جابر، جبان، جانی،

جوان خوار، می ترسم،»



تو خندیدی و گفتی

که «بازی ست ...،» من گفتم؛

«ز بازی که انجامد

به کشتار می ترسم.»



O



گرفتند جان

ماران،

تو را خنده وحشت شد؛

گرفتی ز دامانم

که «مگذار، می ترسم،»



سر از یاس جنباندم،

نگاهم نشانی شد

ز درماندگی

یعنی؛

به ناچار می ترسم.



O



پی ی پاس خود، زان پس

بسا مغز برکندی؛

من از مار اینک ... نه،

که از یار می ترسم،

                       سیمین بهبهانی

نگاه نو

صندوقچه ی عمرم از غصه پر است

قفلش را اما.با لبخند بسته ام

باغچه ی دلم از خاروخس درد پر است

خاکش را اما با گل عشق آمیخته ام

بقچه ی حنجره ام از فریاد پر است

گره اش را اما با امید بسته ام

حوضچه ی چشمم از آب حسرت پر است

روزنش را اما با اشک شوق سد کرده ام

دفترچه ی خاطراتم ازقصه ی بیداد پر است

پایانش را اما با امید وعشق مٌهر کرده ام

طاقچه ی طاقتم از بی رحمی ایام پر است

گوشه اش را اما با تقویم سال نو

سبزه ی نگاه نو .مزین کرده ام

                                                          سهیلا مهر ۸۴