hacked by hitler

hacked by hitler

hacked by hitler

hacked by hitler

از لا به لای نامه های جلال آل احمد

نگاهی به کتاب «نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد»
از لا به لای نامه های جلال آل احمد

سهیلا عابدینی

سومین جلد کتاب نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد توسط انتشارات نیلوفر در پاییز 85 به چاپ رسیده است. پیش از این نیز دو جلد از نامه ها در پاییز 84 به چاپ رسیده بود. این کتاب مشتمل بر تقریباً هشتاد نامه است که جلال برای سیمین دانشور، زمانی که او با بورسیه فولبرایت در سال 1331 برای تحصیل به استنفورد امریکا می رود، نوشته است و این در حالی است که نزدیک به دو سال از ازدواج آنها گذشته و تنها راه ارتباطی آنان نامه نوشتن، آن هم با وضعیت پستی دهه چهل است. جلال در خلال نامه ها علت تداوم چنین مجرای ارتباطی را «وصل کردن آینده به گذشته، تاب آوردن در تنهایی، وفاداری نسبت به هم و ایده آل سازی از موجود واقعی طرف خودمان» عنوان می کند و برای این کار از تمام چیزهای موجود حرف می زند؛ سیاست، وضعیت اجتماعی، ادبیات، بی پولی، بیکاری، نیاز جنسی، تعداد قاشق غذایی که می خورد و...

درست شبیه فیلم هایی که به هدف مورد نظر دوربینی برای ردیابی وصل می کنند و او هر کجا و هر کار که بکند می فهمند و می بینند. جلال هم همین طور است. ما او را همراه با این چیزی که خودش به خودش - یعنی قلم - وصل کرده، به مدت یک سال لحظه لحظه های شب و روز زندگی اش را مستندوار و واقعی می بینیم. از لابه لای نامه ها به وضوح قد و قامت جلال را می بینیم بدون قلم. این بار تمام جلال قلم می شود و حرف می زند. از تمام سوراخ سنبه های زندگی می گوید آنقدر که آرزو می کنی کاش تا آخر عمرش را این طور کامل نوشته بود. نوشته های جلال یک چیز است و زندگی اش را لمس کردن هم یک چیز. مثل علاقه به دیدن پشت صحنه فیلم، هر چند که همه می دانند با چه زحمتی ساخته شده ولی انگار باید زحمت عوامل را از نزدیک و با چشم های خود دید.

در این نامه ها چیزهای زیادی روشن و تثبیت می شود. همیشه دغدغه های جلال را در مورد وضعیت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مردم از داستان ها و مقاله هایش می فهمیدیم ولی حالا می توانیم ببینیم خود جلال با آنها دست و پنجه نرم می کند. در ابتدا جلال نامه ها را از روی دلتنگی و دلواپسی می نویسد و بعد در انتظار پاسخ ثانیه ها را به صلابه می کشد. در این تاریخ جلال آل احمد 29 ، 30 ساله است. در جایی از همین نامه ها می گوید؛ «خیلی دلمرده شده ام و کمتر می خندم، حتی کمتر از سابق و موهایم هم خیلی سفیدتر شده، یعنی موهای سفید خیلی بیشتر شده.» انگار هنوز این مختصات برای چهره یی با این سن و سال زیادی زود است.

در تمام صفحه های کتاب جلال را شتابزده و تر و فرز می بینیم. آنقدر با عجله و سریع کار می کند و می نویسد که سبب کندی عجیبی در خوانش کتاب می شود.

در جاهایی از کتاب که در واقع زندگی واقعی جلال آل احمد است لحظات سنگینی بر مخاطب می گذرد مثلاً در جایی می گوید؛ «اینقدر خسته ام که نهایت ندارد. دلم می خواهد یک عمر بخوابم و می ترسم نتوانم.» امروز وقتی سنگ قبر سفید با امضای تیره جلال را می بینیم این عبارت ناخودآگاه در گوش مان طنین انداز می شود، واقعاً می شود به راحتی به مختصات زندگی او پی برد و شرایطش را درک کرد؟ این جمله دردناک شاید تا مدت ها در ذهن نقش ببندد و مخاطبانش را در فکری عمیق فرو ببرد. این نامه ها مصادف است با ساخت و ساز خانه یی در شمیرانات. برای همین وقتی کار اسکلت ساختمان تمام می شود برای زنش این طور می نویسد؛ «دم در ورودی که درش گذاشته شد. به دست مبارک خودم. عزیز دل، نمی دانم چرا یکهو به یاد این شعر نیما افتادم که می گوید؛ نازک آرای تن ساق گلی/ که به جانش کشتم و به جان دادمش آب/ ای دریغا به برم می شکند.»

این خانه بعد از قریب به چهل سال سرپاست و از صاحبخانه خبری نیست. انگار جلال طوری بود که باید همه چیز را حدس می زد و مثل یک واقعیت مبرهن قبولش می کرد. وقتی از خستگی، از اختناق زندگی، از ناامیدی، حرف می زند با یک پرش چهل ساله، تازه امروز می شود فهمید چه می گفت.

جلال صبح از خواب بیدار می شود با ذکر دقیق ساعت، صبحانه می چیند. مخلفات سفره و اینکه چقدر از کره مربا می خورد همه را می نویسد، لباس هایی را که می پوشد سر و وضعش را کامل تفسیر می کند، بعد حرکت می کند سمت شمیرانات سر ساختمان. اینکه چطور می رود با اتوبوس یا با تاکسی، آشناهایی را که احیاناً می بیند، مصالح ساختمان همه و همه را توضیح می دهد بعد برمی گردد حزب. اتفاقات آن تو را، تفسیر اوضاع سیاسی را، وضعیت اجتماعی حاکم را، همه را تشریح می کند و... همین طور تا شب را توضیح می دهد و این یعنی تار و پود زندگی روزمره وی در آن سال ها. به طور کلی در این کتاب با جلال آل احمد در نقش های مختلف مواجه هستیم. از یک طرف جلال را به عنوان مردی که تازه ازدواج کرده و غیرت و تعصب خاص مردان ایرانی را با خود دارد روبه رو می شویم و حساسیت های او را که در نامه هایش مو به مو مسائل را توضیح می دهد و با وسواس متقابلاً توضیح می خواهد، می بینیم. آنقدر حرص و جوش می زند و با خودش قهر و آشتی می کند که آدم تعجب می کند. نامه هایش را طوری می نویسد که چیزی از قلم نیفتد و طبق چرخش و گردش ماه و خورشید بالای سرش رفتار می کند. به زنش شب به خیر می گوید. آخر شب که به آخر نامه اش رسیده و می خواهد بخوابد با اذعان به اینکه آنجا روز است و حتی زمانی هم که نامه اش برسد باز هم روز است ولی او طبق اصول خودش کار می کند و شب به خیر می گوید انگار تا شب به خیر نگوید خوابش نخواهد برد. حالا دیگر با جلالی مواجهیم که نویسنده است و این نامه ها جای یادداشت های روزانه او را می گیرد و نوشتنش تبدیل به دغدغه می شود طوری که تمام جزئیات را جزء به جزء توضیح می دهد. از روزنامه ها و کتاب هایی که چاپ می شود، از کتابی که در حال ترجمه آن است، از دغدغه های ادبی اش و حتی نقد اتفاقات ادبی. مثل نقد کتاب تازه چاپ شده بزرگ علوی یا تفسیر خودکشی صادق هدایت یا اشاره به نیما که در همسایگی همند.

کتاب نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد سرشار از روزمرگی زندگی است. جلال تابستان و زمستان با دلتنگی غریبی از سربالایی و سرپایینی شمیرانات بالا و پایین می رود و با اتفاقات بزرگ و کوچک زندگی خودش سر و کله می زند. و از اتفاقات محیر العقول خبری نیست. همان چیزهایی است که می دانیم و می بینیم و تجربه می کنیم ولی نکته حائز اهمیت اینجاست که وقتی کتاب تمام می شود آدم باورش نمی شود. درست عین زندگی که هر چقدر هم عادی و روزمره باشد آدمی دلش می خواهد همچنان ادامه یابد.

نظرات 2 + ارسال نظر
قطره باران دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 04:56 ب.ظ http://dusax.blogfa.com

رو درو دیواره این شهر همش از تو یادگاره



توی این کوچه ی تاریک منو تنها نمیذاره



یاد حرفای قشنگت که تو قلبم لونه میکرد



یاد دلتنگیه چشمات که منو بهونه میکرد



میزنه آتیش به جونم پس کجایی مهربونم



آخه من ترانه هامو واسه ی کی پس بخونم



دل من هواتو کرده آخ کجایی نازنینم



کاشکی بودی و میدیدی بی تو من تنها ترینم



توی این بازی که ساختیم من همه هستیمو باختم



زیر پات گذاشتی آخر عشقی که من از تو ساختم



اگه تو دوستم نداشتی از دلم خبر نداشتی



دلت از سنگ شده انگار که منو تنها گذاشتی



میشینم منتظر اینجا تا تو برگردی دوباره



تا بشینی پای حرفام بریم تا ماه و ستاره



میدونم میای یه روزی یه روزی که خیلی دیره



یه روزی دل شکستم سره این کوچه میمیره



میزنه آتیش به جونم پس کجایی مهربونم



آخه من ترانه هامو واسه ی کی پس بخونم



دل من هواتو کرده آخ کجایی نازنینم



کاشکی بودی و میدیدی بی تو من تنها ترینم

امیر راعی فرد سه‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:12 ق.ظ http://mehrpooyan3.blogfa.com

سهیلای عزیز
بسیار از آشنایی با شما خوشحال شدم و منتظرت هستم تا سری بزنی به مهر ایران من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد