hacked by hitler

hacked by hitler

hacked by hitler

hacked by hitler

ترس

 

 من آن روز...

من آن روز می گفتم

که «از مار می ترسم.»

و تاکید می کردم

که «بسیار می ترسم،»



به بازی، طنابی را

تن مار می کردی،

من آشفته می گفتم؛

«ازین کار می ترسم،»



چو بر دوش می بستی

دو مار دروغین را،

به فریاد می گفتم؛

که «بردار، می ترسم،»



تو گفتی که «ضحاکم،»

من از درد نالیدم

که «جابر، جبان، جانی،

جوان خوار، می ترسم،»



تو خندیدی و گفتی

که «بازی ست ...،» من گفتم؛

«ز بازی که انجامد

به کشتار می ترسم.»



O



گرفتند جان

ماران،

تو را خنده وحشت شد؛

گرفتی ز دامانم

که «مگذار، می ترسم،»



سر از یاس جنباندم،

نگاهم نشانی شد

ز درماندگی

یعنی؛

به ناچار می ترسم.



O



پی ی پاس خود، زان پس

بسا مغز برکندی؛

من از مار اینک ... نه،

که از یار می ترسم،

                       سیمین بهبهانی

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:59 ب.ظ http://7citylove.blogsky.com/

من که از مار که جای خود داره
از یه کرم کوچولو هم میترسم
اما از یار چه عرض کنم ٬ نمیترسم ٬ قالب تهی میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد