بهار در راهه.چه بخواهیم چه نخواهیم بهار داره میادو با خودش تغییرات ودگرگون شدن طبیعت و به همراه داره.بهار میاد تا فصل نویی از زندگی آغاز بشه.هر فصل خدا رمزو رازی داره ودرس تازه یی رو به ما میده.طراوت ٬شادابی وسرزنده گی پیام بهاره.بهار خیلی قشنگه.دل انگیزوخاطره انگیزه وعجیب فصل عاشقیه...عزیزی در جایی گقته بود:بهار آن است که خود ببوید نه آنکه تقویم بگوید
درسته بهار خودش باید رنگ وبو وطراوت ونشاط داشته باشه.عشق٬امیدوسرسبزی رو به ارمغان بیاره.اما اگه اینطور نباشه زیاد سخت نگیریم.خدا بزرگه٬قرار نیست هرسال بهار خسیس باشه وسرسبزی وطراوت رواز ما دریغ کنه!بایدبا دقت و با جون ودل حسش کنی.ما بهارای قشنگ ودلنشین هم زیاد داشتیم مگه نه؟؟قدرشو دونستیم؟؟
بعضی هم خرده می گیرن که تو این حال وهوای نداری وبیچارگی وزیر خط فقر بودن خیلیها از گل وبلبل وسنبل گفتن اراجیفه والکی خوش بودنه...قبول کنیم هرچند بهار ونوروز واسه خیلیها سخته٬سراسررنج وعذابه!!اما نمی تونیم منکر زیبایی٬سرسبزی٬نشاط وتحول بهار قشنگ ٬ فصل خوب خدا باشیم.من و تو هر قدرمهربون باشیم به مهربونیه خدای بزرگ که نیستیم.اون بنده هاشو بیشتر از من و تو دوست داره.پس بهانه نیاریم .میشه نیم نگاهی به نیازمندان ونیم نگاهی به بهار زیبا داشته باشیم .با ساده گرفتن٬ولخرجی نکردن٬پز ندادن و............عید وهفت سین رو حتما ارج نهادن نشون بدیم میشه به پیشواز بهار و نوروز رفت ساده و زیبا مثه خود بهار.....
بهار
بهار آمده
پشت در باغ٬
تکیه زده بر دیوار انتظار
گاه
از روی پرچین٬
دزدانه سرک می کشد٬
می بیند٬
درختان برهنه ی باغ٬
بی شرم اما مغرور وسرفراز
ایستاده اند٬
در گفتگویند با باد سرد.
بهار عاشقانه آمده
در خلوت باغ٬غیبت باغبان پیر٬
در حضور محرم خویش
خورشید!
با نفس لطیف٬
لمس پوست سردو خشک درخت
در یک همآغوشی اجبار
درخت تشنه را٬
شاخه های محتاج را
به شکوفه های عشق
باروراند...
تا در زایش سبز
باغ از خواب ناز
برخیزد...
*****
بهار معصومانه آمده
پشت در خانه
تکیه اش بر دیوار تردید
گاه٬
می زند چشمک اشتیاق !
بر حیاط سردو بی روح
به باغچه ی خشکیده٬
باید بیاید به رسم عادت وخلقت!
با دمیدن روح
بر تن خاک سردو سیاه٬
بیدار کند دانه ی خفته را٬
پیشکش کند عشق را
شادابی ٬زندگی را
به باغچه!!..
کودک سرمست و شادان
ازآمدن بهار!!
پدر ٬اما!!
سرافکنده وحیران ٬
به پیشواز بهار!!!
میدانی؟؟
بهار وعید همسفرند٬
بهار که بیاید٬
عید نوروز هم....
وعید با هفت سین٬
عید با عیدانه
عید با نونواری٬
عیدبا دست پر٬
عید است ٬ برای کودک ما!!!
اما٬
پدر شرمسار !
چه کند با دست خالی؟؟؟
شما بگویید؟
بهار چه کند؟
تو بیاید؟
یا نیاید؟
(سهیلا)
**********
کوچ بنفشه ها
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه های مهاجر
زیباست.
در نیمروز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک ور یشه
میهن سیاوشان
در جعبه های کوچک چوبی
در گوشه ی خیابان٬می آورند٬
جوی هزار زمزمه در من
می جوشد.
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه های خاک
یک روز می توانست
همراه خو یش ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک.
( شفیعی کدکنی)
******
برای دوستان و عزیزانی که دوستشون دارم و فکر کردن به اونا وحرف زدن باهاشون به من امید وآرامش میده
پیشاپیش این عید قشنگ وسال نو رو به همه ی عزیزانی که به نجوای من گوش میدن صمیمانه تبریک میگم
بهار با تو قشنگ است
بهار با تو قرار است
بهار با تو یه بوم رنگ است
بهار با تو بهار است
خدایا دوستان را از من نگیر
تا بهارت ٬بهاری دو چندان باشد
( سهیلا)
سلام وبلاگ واقعا قشنگی دارید واقعا حسودیم میشه
به ما هم سر بزنید اگر هم خواستید تبادل لینک کنید به من بگید
شعر کوه و شعر من
بنفشه ای خوشرنگ
دمیده بود در آغوش کوه از دل سنگ
به کوه گفتم
شعرت خوش است و تازه و تر
وگر درست بخواهی من از تو شاعرتر
که شعرت از دل سنگ است و
شعرم از دل تنگ
خیلی زیباست
تبریک می گم
ساعت گُل سر قرار آمد
دخترک، عصر یک بهار آمد
چون نسیمی که می وزد یا نه
شکل جریان آبشار آمد
عطر گلهای دامنش پیچید
در خیابان اتظار- آمد
از همه یک سوال می پرسید :
یک نفر ساعت چند آمد ..؟
خانم! آقا ! ندیده اید او را ....؟
یک غریبه که در غبار آمد ..؟
او که با تاکسی از اینجا رفت ..؟
یا همانی که با قطار آمد ..؟
باد گلهای دامنش را برد ...
دخترک با دلش کنار آمد
آفتاب از مسیر خود برگشت
ماه آهسته در مدار آمد
داشت کم کم دوباره شب می شد
با نخستین قطار از آنجا رفت
مرد با آخرین قطار آمد ......!!
سور است و نشاط
افتاده بر پهنه غرور تفتیده زمین
کامران و کامروا و خرامان
این یگانه سبزاندیش خلقت
به پیشوازچلچله ها می آید
تا پتوی گرم زمستانی را از رویمان برگشاید
و حریر لطیف احساس را
به چشمانمان بباوراند.
نوروز می آید
نوروز به خیال روی شما می آید
تا شما باشد
و لحظه به لحظه اش فرخنده گردد
بهاران بر شما خجسته باد
سلام همیشه بهاری باشی دوست عزیز
سهیلا جان کلامت محشره و هر جمله ات آدمو غرق در نشاط میکنه.آیا بوسیدن چنین دستان پر توانی حداقل قدردانی از چنین فرشته معصومی نخواهد بود؟ توفیق الهی همیشه با تو باد.
با من سخن بگو . من از تو خواهم گفت حتی اگر تنها با تو سخن بگویم
شیرینی زندگی در بسط ارتباطات دوستی است نظرت چیه ؟